گور ب گور
دریافتم، زندگی معجزه حیات است. زندگی با کلمههای من ساخته میشود و هر کلمهای رد پای معجزه است. پس میتوانم زیبایی را با کلماتم بیافرینم. هرگاه کسی خشم داشت بدانم به نوازش و کلام مهرآمیزی نیازمند است. هرگاه کسی نومید بود به کلماتی که سپاس او را ابراز کنند محتاج است. هرگاه کسی حسد میورزید نیاز دارد دیده شود. اگر کسی شاکی و گله مند بود نیاز دارد شنیده شود.اگر کسی تلخ بود نیاز دارد مهربانی دریافت کند. و اگر کسی ستم میکند نیاز داشته دوست داشته شود. اگر کسی بخل ورزد باید که بخشیده شود. و همهی این سایهها در روح و روان ما نیاز دارند که عشق بر آنها چون باران ببارد، ببارد و ببارد. در این روزگار من اموخته ام که سکوت یک دوست میتواند معجزه میکند وهمیشه بودن در فریاد نیست!!!!!!!!!!! آموخته ام که هیچگاه گلی را پرپر نکنم آموخته ام هیچگاه کودکی رارنجور نکنم آموخته ام که هیچ گاه شکوه از تنهایی روزگار نکنم آموخته ام که هرشب گلهای بالشم را با اشکهایم آبیاری دهم ولی اشک کودکی را در گونه اش جاری نکنم آموخته ام صبوری را ، شکوری را ، انتظار را ودوست داشتن همه خوبان را
مرد تو دیگه واسه خودت مردی شدی. پسرک به عکس مرد درون قاب که گوشه ی آن روبان مشکی خورده بود، خیره شد. در اتاق باز شد،پشت زن لرزید.توان برگرداندن رویش را نداشت. پتو کنار رفت.زن آب دهان را قورت داد. گرمای مطبوع را حس کرد که با نوازش دستی تمام تنش را ... دست روی ران زن کشید. تمام تنش لرزید . بی اختیار دست روی دست او گذاشت. رو به او کرد . سرش را محکم به سینه فشرد . گریه امانش نداد.. پسرک،به عکس درون قاب خیره شد. انگار که با چشم به او اخم کرده بود و با لب به او لبخند می زد. از کنار زن بلند شد.به سراغ قاب رفت. تپش قلب به سینه اش می کوبید.قاب را خواباند. نیم نگاهی به زن کرد.ازاتاق بیرون رفت. در را بست.دوباره آن را گشود و تا نیمه باز گذاشت.
نظرات شما عزیزان:
:قالبساز: :بهاربیست: |